برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم؛ و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بودهاست. پارهای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان چرا مسیحی نیستم؟ جمعآوری شدهاند.
البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون میگوید، مدعی توانایی در اثبات عدم وجود خدا نیست؛ اما چند سال بعد به کارگیری تمثیل قوری سماوی سعی در تاکید بر دیدگاه بی خدایانه (به جای ندانم گرایی) نمود.
راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ در سال ۱۹۴۷ میگوید: به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنوندههای فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف میکنم چرا که فکر نمیکنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد. از سوی دیگر اگر بخواهم بر فردی معمولی در خیابان اثری صحیح بگذارم فکر میکنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی میگویم نمیتوانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمیتوانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند.
به تصریح او پرسش اساسی فلسفه دین این نیست که آیا هستی ای به نام خداوند دارای خاصیت وجود است یا نیست، بلکه این است که آیا تعریف خداوند مصداق و نمونهای دارد یا خیر. این تحلیل مشهور راسل از «وجود دارد»، عبارت «خداوند وجود دارد» را بی معنا و در زمره اغلاط گفتاری مصطلح بر میشمرد.
وی دین را ناشی از ترس میداند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» خود میگوید: انسان پدیدههایی را میدیدهاست که باعث ترس و اضطرابش میشده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمیتوانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیدهها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی میشده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا میکرده و به تعبیری دل خود را خوش میکردهاست. مثلاً بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف میکرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی میکشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه میکردهاست.
در کتاب قدرت درباره سیاستمداران میگوید: کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است... فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیتهای مهم سیاسی است میتوان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود... به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیدهها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی.
راسل در کتاب اخلاق و سیاست در جامعه مینویسد:
اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً درباره حیوان بی انصافی کردهایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.
راسل در فصل آخر کتاب «آیا بشر آیندهای هم دارد»، یادآور میشود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خودخواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده؛ به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصلهای نداشتهاست».
او مینویسد:
اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسألهای که در برابر جهان قرار دارد بدینقرار است:آیا از راه جنگ میتوان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف میگویند آری؛ مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند میگویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه میرسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیدهاست اتفاق نظر دارند.